تاریخ انتشار : 1398/10/16 ساعت: 10:46 | کد مطلب: 8568 |
![]() |
نام و نام خانوادگی: دادیار حامدی از استان مازندران
"کسب رتبه برتر در بخش شعر کلاسیک جشنواره حبیب حرم"
شعر اول ـ غزل برای رزمندگان یمنی
به جای برد یمانی به تن کفن داریم
عقیق های به خون خفته در یمن داریم
خبر بده به سلیمان کجایی ای هدهد!
که در دیار سبا نیز اهرمن داریم
چه شد که دولت منصورشان گریزان شد؟
شنیده اند سرِ جنگ تن به تن داریم!
کسی که صانع دلهاست حافظ صنعاست
عدم برای عدو باد ،ما عدن داریم
به خون نشستن دریای سرخ را بنگر
چه لاله های عزیزی در این چمن داریم
خلیل وار در آتش نشسته ایم ای دوست!
ببین چقدر گل زخم در بدن داریم
چه خط؟ کدام شکن؟ ازغزال ها کم گوی
میان معرکه شیران خط شکن داریم
نگو به لانۀ تنهایی ات قناعت کن
که ما به وسعت پروازمان وطن داریم
گرچه مجروحِ کسان، در شبِ بهتان هستی
تو خود صبحی و چون نور نمایان هستی
روی پیشانی ات از داغ خبر نیست ولی
خبرم هست که در جبهۀ مردان هستی
وطنت خاک وسیعی ست به اندازۀ عشق
ای که خوش نقش تر از قالی کرمان هستی
رود یا چشمه ای، ای دوست؟ چه فرقی دارد؟
روشن است اینکه تو از تیرۀ باران هستی
مثل بالای دماوند سکوتتت زیباست
چون دل زخمی اروند، خروشان هستی
لشکر مورچگان سخت سراسیمیه گریخت
تازه فهمید تو سردارِ سلیمان هستی
حرم است این که به آرامش آن خرسندی
گرچه در معرکه چون موج، پریشان هستی
سد کشیدند و نشستند و نگفتند که تو
رود هستی و دراندیشهی طغیان هستی
به صفای حرم و خط مقدّم سوگند
تو دل انگیزترین نقطۀ پایان هستی
شعر سوم ـ غزل برای شهیدان مدافع حرم
خون تو خجل کرد، اسیران قلم را
ای شعرترین! طعنه بزن سیم و درم را
گفتیم تو ابر کرمی لیک خطا بود
باید به تو تشبیه کنیم ابر کرم را
مدیون وجودت شده دژخیم که از تو
آموخت در آن معرکه معنای عدم را
در دست تو آن پرچم گلرنگ چه می گفت؟
گویی که علمدار برافراشت علم را
من گم شده در خویشم و دنبال تو هستم
باشد که نشانم بدهی راه حرم را
شیرینی رفتار تو از جنس حماسه ست
از شور و شر حادثه پر کن غزلم را
پیمانۀ عدلی بده و تیغ به رقص آر
از لوح زمین محو بکن رنگ ستم را
بسیار سرودیم ولی هیچ نکردیم
لطفی کن و از ما بپذیر این همه کم را
نام و نام خانوادگی: محمد شهادتی از استان قزوین
"کسب رتبه دوم در بخش شعر کلاسیک جشنواره حبیب حرم"
باموضوع :شهدای مدافع حرم
دلم از داغ تو اینگونه چرا سنگین است؟
آه...بابا بخدا داغ شما سنگین است!
سر تسکین دلم روضه ی سر میخوانند
روضه ی پیکر بی سر بخدا سنگین است!
حرم زینب کبری چه خبر بود پدر؟!
ما شنیدیم غم و درد و بلا سنگین است!
به غم و بی کسی عمه ی سادات قسم
که هوای نفس بی سر و پا سنگین است!
دل بیچاره هوایی شده اما بابا
کوله بار سفر کرببلا سنگین است!
گله دارم که دل دختر تنها حتی
بی تو در صحن مزار شهدا سنگین است!
دخترت آمده تا با تو هوایی بشود
حیف اگر نیستی و حال و هوا سنگین است
از صدای قدم دخترکی فهمیدم...
دلم از داغ تو اینگونه چرا سنگین است!
شعر دوم
چگونه صورت ماه تو را نظاره کنم
برای رفتن تو باید استخاره کنم
شهید شهد شهود خدا حلالم کن
که در نبودن تو جامه پاره پاره کنم
خدا کند بدنت رو به راه برگردد
که زخم های تنت را پر از ستاره کنم
بیا مدافع زینب که تا مزار تو را
پر از گلاب و نسیم گل بهاره کنم
دلیل زندگی ام ای چراغ خانه ی من
بگو که در به دری را چگونه چاره کنم
نشسته ام سر این راه بی نشان شما
که جای خالی چشم تورا نظاره کنم
نام و نام خانوادگی: احسان نرگسی رضاپور از استان همدان
"کسب رتبه سوم در بخش شعر کلاسیک جشنواره حبیب حرم"
خواب مهتاب را به هم زده است، در دل شب هلال ابرویش
با چه عشقی به سجده افتادند، بادها روبه روی گیسویش
سوی میدان که می رود،خورشید، می شود مست برق شمشیرش
سوی میدان که می رود این ماه، ماه هم می شود دعاگویش
چشمه ها تشنه ی کرامت او، آسمان محو قد و قامت او
طعنه بر کوه می زند عمری ست، هیبت حیدری بازویش
از بهاران نشانه ها دارد، از نگاهش شراب می بارد
آسمان در صف است،بگذارد، سر خود را به روی زانویش
یک زمان سر به زیر و غرق حیاست، یک زمان جلوه ای ز خشم خداست
زیر و رو کرده دشت و صحرا را،مثل طوفان شن،هیاهویش
عطر نابش دل ملائک را،سخت بی تاب و مبتلا کرده ست
مشک و عنبر به خاک می افتند، در کنار نسیم خوش بویش
دست هایش ستون عرش خداست، چشم او دل خوشی باران است
کام عشاق را عسل کرده ست، شهد شیرین و ناب کندویش
در تب و تاب دشت،ابراهیم، قصد ذبحی عظیم را دارد
چقدر دلرباست،این خورشید، در دل دشت رقص چاقویش..
نام ونام خانوادگی: عاطفه جوشقانیان از استان قم
"کسب رتبه سوم در بخش شعر کلاسیک جشنواره حبیب حرم"
فرو می ریزد آخر اقتدار سست آهک ها
به دام تورها می افتد آری برق پولک ها
خدایا سکه سکه پر شده جیب جهان از فقر
ببین لبخندها ماسیده بر لب های قلک ها
میان پیچ و خم ها گم نباید کرد مقصد را
که گل ها رو به خورشیدند حتی بین پیچک ها
نمی ترسیم از تهدید قدرت های پوشالی
عقابان را هراسی نیست از اخم مترسک ها
دلم قرص است و راهم روشن، این ماهی که ما داریم
رهایی می دهد ما را از این شب ها و از شک ها
مبارک باد روزی که جهان از شوق می گرید
همان روزی که نازل شد به شوق آن تبارک ها
نام و نام خانوادگی :الهه سلطانی از استان یزد
"کسب رتبه سوم در بخش شعر کلاسیک جشنواره حبیب حرم"
شعر اول
سالها دوخت به در چشمِ تری سوخته را
دود كرده است به راهت جگری سوخته را
همسرت آب شد از غصه، همان روز كه باد
با خود آورد برايش خبری سوخته را
مادرت آمده تا شانه كند موی تو را
مانده بايد چه كند موی سری سوخته را
فاطمیون که شد از لالهی پرپر لبریز
باز در یادِ من آورده دری سوخته را
ای پرستوی حرم، از تو گرفتيم به دوش
روز تشييعِ تنت، بال و پری سوخته را
پیکرت را مگر این خاک در آغوش کشد
آسمان تاب ندارد قمری سوخته را
وای از آن دم که یکی با جگری سوختهتر
در دلِ خاک نهد همسفری سوخته را...
شعر دوم
پُر می شوم از شوق...ماتم...بیقراری
وقتی که می بینم عَلم بر شـانه داری
زُل می زنم در چشـمهای بی قرارت
می خوانم از عمق نگاهت، بی قراری
عشق مرا در کوله بارت می بری باز
یاد خودت را در دلم جا می گذاری
پرپر شده در خواب من بال کبوتر
حتما شهادت می شود تعبیرش، آری!
بوی کبوتر می دهد طرز نگاهت
داری خودترا دست بالت می سپاری
ابری تر از فصل جنونی می روی تا
بر لاله های پرپر صحرا بباری
من می شمارم لرزههای شـانه ام را
تو زخم های پیکرت را می شماری
باشد برو! من شکوه از بختم ندارم
لیلا منم... تـو با علی ها هم تباری...
.
.
.
من خواب دیدم آمدی، ای کاش مادر!
از دامنم سر بر نداری... سر نداری ...
شعر سوم
هرکجا که می روم پیراهنت را میبرم
مثل گنجشکی میان خانه هایش میپرم
پیرهن آری اگرچه ظاهرا مردانه است
بوی یک زن میدهد از بس گرفتم در برم
شب شب پیراهنت شد آشیان شعر من
سایبانی از خیالت مانده اینجا بر سرم
از سرم هرگز نمی افتد خیالت تختِ تخت
خاطرت را بافتم با تارو پود چادرم
راستی! دلتنگی ام در سنگرت جا می شود؟
من که اینجا با خیالت دائما همسنگرم
نام و نام خانوادگی :مجتبی صفدری از استان گیلان
"کسب رتبه سوم در بخش شعر سپید جشنواره حبیب حرم"
« گریه »
با غواص ها به ساحل برگشت
می خواست برای غرق شدن
نقشه ای داشته باشد
مرواریدهای سوخته اش را
در دهان گذاشت
و با داندان هایش نقش بازی کرد
دست روی بلم های هرکس گذاشت
دریا گرفتگی را یادش می داد
ما فکر میکردیم
دریا گرفتگی
حفظ کردن پریای مهربون باشد
ما شعر می خواندیم
اما به زبان دریا
شعر
شمردن مردگان بود
شعر
شمردن زنانی بود
که از دریا برنمی گشتند
که از دریا
کسی برای برگشتن نداشتند
هر مرده ای از خلیج گرفتیم
به زبان فارسی مرده بود
هر پری
که از خلیج گذشت
به زبان فارسی می رفت
از زبان فارسی
رفته بود
کنار ساحل ایستادیم
پا بر پهنه اش کوبیدیم
دریا
کوسه ی پیر بی دندان
خلیج فارس
خلیج خوک ها
خلیج مردانی که تا نیمه
خلیج افتادن حوا
فکر می کردیم
از گستردگیپهنه است
که جاشوها که برمی گردند
از سمت دیگر
دریا غروبکرده است
جاشوها
تنها به سمت نبودن شان بازگشته بودند
هر دختری از دریا گذشت
طناب دیگری شد
که گلوی دریا را گرفت
و از ابرها آویزان می کرد
می خواهم برگردم
با تمام طناب ها
در عمیق ترین جای دریا
در دلش رسوب کنم
سنگ قبرم
یکی از دندان های دریا باشد
دندان های دریا
افتاده اند
آخرین غواص
با آن همه پلاک
مشت کوبید به ساحل
مشت کوبید
و دریا
از خواب پرید
روسری دخترانش را سر کرد
و گیسویش را
برای هیچ ساحلی
باز نکرد
دست ابرها را گرفت
بالا رفت
جای خالی مردها را
با گریه پر کند
ما گوش می دادیم
که بغض های دریا
فارسی بود
گره روسری اش
بادها را بسته بود
و لنج ها
و بادبان ها
و روسری ها
بی دلیل به دریا
روی خوشنشانمی دادند
دل دریا
با هیچ بازی
باز نشد
نام ونام خانوادگی : سیده زهرا حسینی از استان همدان
"شایسته تقدیر در بخش شعر سپید جشنواره حبیب حرم"
شعر اول
زمین را
بدون تو بیاد می آوردم
مثل این است که
سربازی بدون کلاه خود
نشسته پشت تیربار
می بینمت بابا
چشم هایت در حدقه جهان می چرخد
مادر اما
شب ها ،کلمات سخت شناسنامه ات را
املا می گوید...
"مدافع حرم"
"تشییع جنازه"
"دمشق"
چفیه را
روی سرم می اندازم
این روسری همیشه به من می آید
حکمتش را فقط خودم می دانم
دخترها همیشه بابایی اند
شعر دوم
مادری که شب ها
با چشم باز می خوابد
صدای پسرش را
توی گوشش پر کرده است
زنی که هرروز فال حافظ می گیرد
روزی هزار بیت شعر
جا گذاشته بین بند پوتینی
دختری که اخبار یمن را دنبال می کند
گریه کودکی را
از خرابه های خرمشهر می شنود
جنگ تمام نشده است
زنهای زیادی هنوز در خاکریز جا مانده اند ...
شعر سوم
خنده های دختران این شهر را
صادر کنید به سوریه
یمن
لبنان
گل های دامنشان را
موهای دم اسبی شان را
مشق های شبانه شان را
قوانین گمرک را بشکنید
سیم های خاردار مرزها را
مثل غلط های املایی پاک کنید
بگذارید ایران
مظلومیت خواهرانش را
در آغوش بکشد
نام ونام خانوادگی :عارفه مرادی از استان همدان
"شایسته تقدیر در بخش شعر سپید جشنواره حبیب حرم"
وارث درد
خاک دشتستان دلم پر شده از بذر بیماری
وقتی لبانم به لبخند مینشیند
و خیالی سرد
دستان چرک از وهمش را
در چشمۀ شب نشین من فرو میبرد
چشم من ابر را به آغوش میکشد
و با او می بارد
میبارد
و به یاد میآورد
نبود خورشید را
آن هنگام که به ماه مینگرد
و من به گمان اینم
ارث بردهام بیماری را
از دریای گلآلود چشم مادرم
وقتی
میان لبخندهایش
ابری در چشمش میغرد
و نام مسافری را
به تکرار
به تکرار
و به تکرار لب میزند
او چنین مبتلا
و من وارثی چنانم...